احساس نمی‌کنید وبلاگم نورانی شده؟ یک حسی بهتان نمی‌گوید یک نرگس دارید، شاه ندارد. از زیبایی باطنی تا ندارد. به کس کسونش نمی‌دهید و فلان و بهمان»؟ می‌دانید صاحب این وبلاگ یک گام بسیار موثر در راستای جلوگیری از انتشار ویروس کرونا برداشت؟ جان؟ کشف واکسن صددرصد گوسفندی؟ خیر! این چیزهای پیش پا افتاده برای من افت دارد. من کارهای تاثیرگذارتری می‌کنم. م مطب دکتر بودیم. چقدررر شلوغ! چقدررر شلوغ! من یکی که جرات نکردم وارد مطب شوم و در راهروی ساختمان منتظر ایستادم. دست بر قضا، مادر دوستم و برادر کوچکِ زله‌ی آتش‌پاره‌ی از دیوار راست بالا رویش هم آنجا بودند. احتمالا دیگر می‌دانید کودکان، من را مانند قطب‌های ناهم‌نام آهن‌ربا جذب می‌کنند. اصلا می‌دانید چرا نام مرا نرگس» گذاشتند؟ بگذارید اول فلسفه‌ی این نام‌گذاری را توضیح دهم بعد برمی‌گردیم سر اصل ماجرا. کودک به انگلیسی می‌شود child (دیدید چقدر انگلیسی‌ام خوب است؟ تازه کنکور زبان هم ثبت‌نام کرده‌ام). child با چه حرفی شروع می‌شود؟ آفرین! C». یا به عبارتی سی». حالا همین سی» را فینگیلیش بنویسیم، می‌شود si». بگویید ببینم، si با چه حرفی آغاز می‌شود؟ S»! یعنی کودک مانند قطب S آهن‌رباست. حرف اول نرگس» چیست؟ N». پس نرگس هم نقش قطب N را ایفا می‌کند. سرتان را درد نیاورم. من و آن کودکِ قطب Sای، بیرون از مطب سرگرم بودیم. خوش‌وبش می‌کردیم، تعریف می‌کردیم، بازی می‌کرد و می‌خندیدیم. طی صحبت‌های مختصری که با او داشتم، بالاخره راضی شد ماسک نارنجی‌اش را از زیر چانه بالاتر بیاورد و آن را درست‌وحسابی بزند. تا آخرین لحظه‌ای هم که پیش هم بودیم، حواسش جمع بود که یک وقت ماسکش پایین نیاید یا کج نشود. حتی پیرو توصیه‌های من، مراقب بود به دکمه‌ی آسانسور دست نزند. دیدید؟ دیدید میزان تاثیرگذاری‌ام را؟ متوجه شدید حرف‌هایم تا چه عمقی در ذهن نوگلان میهن عزیزمان نفوذ می‌کند؟ می‌بینید در یک گوشه از این کره‌ی خاکی، برای حرف‌های من که شما تره هم برایشان خرد نمی‌کنید، سر و دست می‌شکانند؟ آیا وقتش نرسیده که ایمان بیاورید؟ نمی‌خواهید باورم کنید و توصیه‌هایم را آویزه‌ی گوشتان کنید؟ بگذارید کنکورم را بدهم، تک‌تکتان را پیدا می‌کنم و کنار خانه‌تان مهدکودک می‌زنم. خودم هم می‌شوم مربی‌اش و وقتم را با غنچه‌های باغ زندگی‌تان می‌گذرانم. بیست سال دیگر نتیجه‌اش را خواهید دید. آن موقع که غنچه‌هایتان آینده‌ساز مملکت شده‌اند و در کل کشور آوازه‌ی کاردرستیِ خاله نرگس می‌پیچد. از آنجایی که من خودم آینده‌ساز مملکتم، می‌دانم چگونه باید با کودکان شما رفتار کنم. برای اینکه خیالتان را راحت کنم (هرچند تا الان باید راحت می‌شد)، در جریان باشید روز تولد پسر دخترعمویم، وقتی به آن کودک دو ساله گفتم امروز تولد دوتامون باشه؟» موافقت خود را اعلام کرد. هیچ کودکی -تکرار می‌کنم- هیــــــــچ کودکی روز تولدش را با کسی تقسیم نمی‌کند. هیچ‌کس نمی‌تواند منکر انحصارطلبی کودکان نسبت به روز ملی تولدشان باشد. با این حال، آن کودک عزیز، من را در تولدش شریک دانست و با کلی ذوق و شوق نگاهم می‌کرد. یعنی می‌خواهم بگویم خیالتان تخت تخت! فرزندانتان را دست خوب کسی خواهید سپرد! بدون درد و خون‌ریزی و با استفاده از جدیدترین شیوه‌ها. البته نمی‌دانم چرا خواهر خودم استثناء بوده و هست. او هم جزء دسته‌ی تره خرد نکنندگان» است. نه که جذب هم نشویم‌ها؛ نه که دوستم نداشته باشد و عاشقش نباشم و این چیزها. نه! ولی فقط زمان‌هایی توانسته‌ام خواهرِ بزرگ بازی برایش دربیاورم که چیزی را مخفی کرده و من می‌گویم چشمات به من راستشو می‌گن. نگاه کن تو چشمام تا ببینم چی شده». او هم چشمانش را از من می‌د و حقیقت را لو می‌دهد. خواهرکم از همان زمان که طفلی بیش نبود تا همین الان که باز هم طفلی بیش نیست، باور داشته و دارد که من در چشمانش همه چیز را می‌بینم. این اواخر کمی شک کرده ها؛ حتی بعضی وقت‌ها چشم‌هایش را باز باز می‌کند و زل می‌زند در جفت چشم‌های من و می‌گوید اگه راست می‌گی بگو ببینم من الان چی کار کردم؟». ولی خب من هم کار خودم را بلدم. چند گروه از آدم‌ها را هیچ‌وقت نتوانسته‌ام درک کنم. مثلا آن‌هایی که از امبر هرد دفاع می‌کنند. چیز. نه. ببخشید الان بحث چیز دیگری بود. فایده ندارد باید از اول بگویم. چند گروه از آدم‌ها را هرگز نتوانسته‌ام درک کنم. مثلا آن‌هایی که می‌گویند بچه‌ها را دوست ندارند. مگر می‌شود؟ فرض کنید من بچه‌ها را دوست نداشتم و هیچ‌وقت در هیچ مهمانی‌ای (البته که قبل کرونا) بچه‌ها دور من جمع نمی‌شدند، با همان قدم‌های پنگوئنی‌شان دور شمسی-قمری نمی‌زدند تا بیایند پیش من که بغلشان کنم، سربه‌سرم نمی‌گذاشتند و اذیتم نمی‌کردند. یکی از لذت‌بخش‌ترین لحظات من همان وقت‌هایی است که خواهر و پسرعمویم اذیتم می‌کنند، یا به خیال خودشان با من شوخی می‌کنند و من اخم می‌کنم؛ بعد که می‌بینم با اخم من، خنده‌شان محو می‌شود، دلم برایشان می‌سوزد و می‌خندم و می‌خندند و خانه را روی سرمان می‌گذاریم! اصلا یکی از شانس‌هایی که در زندگی‌ام آورده‌ام، همین است که وقتی به کودکان یک لبخند از ته دل می‌زنم، یک لبخند گنده‌تر و از ته دل‌تر تحویل می‌گیرم. نتیجه‌ِی اخلاقی این پست این بود که: قدر من را بدانید. ماسک بزنید. علاوه بر جانی دپ، بچه‌ها را هم دوست داشته باشید و در بنگاه‌های محلتان، دنبال یک مکان مناسب و نزدیک خودتان بگردید تا بیایم و مهدکودک‌هایم را تاسیس کنم. ترجیحا همین حالا سرتان را از پنجره بیرون ببرید و شعار بدهید توپ تانک فشفشه / نرگس باید مربی مهد بچه‌ی من بشه». ممکن است همسایه‌هایتان فکر کنند دیوانه شده‌اید یا مثلا پلیس مبارزه با مواد مخدر بیاید و در اتاقتان دنبال ذخایر گل بگردد؛ ولی به هر حال بامزه است و می‌خندیم. با تشکر.


+ همین برادر دوستم که گفتم؟ موقعی که رفتن خونه، به دوستم گفته همون دوستتو دیدیم که وقتی کادوی تولدشو بهش دادیم پشماش ریخت». :|| :))))))) بماند که پیش این یه وجب بچه هم رسوا شدم با ذوق کردنام؛ ولی من هی به دوستم می‌گم جلو بچه از این اصطلاحا استفاده نکنه، گوش نمی‌ده :)) شما لااقل به حرفم گوش بدین :)))
++ بارون - گرشا رضایی




مادر پادشاه که بود و چه کرد؟

نرگس هم پاسخ می‌دهد و فلان و اینا.

به مهدکودک خاله نرگس خوش آمدید!

هم ,یک ,نرگس ,کنم ,دوستم ,همین ,و در ,بچه‌ها را ,من را ,را از ,آن‌هایی که

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دریافت بیت کوین رایگان لوازم خانگی کرمانشاه (حمید کریمی) قصه پرداز (نویسنده ژانر فانتزی و سورِئال) عربی متوسطه دوم Greport داروخانه مینا سبزگستر|کفش رسمی و مجلسی دانلود کتاب و خلاصه کتاب و جزوه دانلود جدیدترین فیلمها آموزش سئو و بک لینک سازی و فروش رپورتاژ