آزمون دادن من جهاد فی سبیل الله است باور کنید. نه که خیلی در درک مطلب عربی قوی هستم و اصلا با خواندنش سرگیجه نمی‌گیرم و روی هوا جواب را پیدا می‌کنم، همزمان هم پدرم با دریل نمی‌دانم کجا را چکار می‌کرد. من از صدای دریل می‌ترسم. نه که بترسم، وحشت می‌کنم. حس می‌کنم یک دسته هیولای خون‌خوار دارند به من حمله می‌کنند و در عین حال که گلویم را می‌فشارند، سعی می‌کنند مغزم را دربیاورند. ترکیب همچین حسی با تست عربی، اصلا چیز دل‌چسبی نیست. ترکیب دوتا فسقل بچه با تست ریاضی هم چیز دل‌چسبی نیست. مخصوصا اگر ابتدا، میانه و انتهای هر سوال مجبور باشی با صدای نه چندان آرامی از آنها بخواهی سر و صدا نکنند و بروند بیرون. آنها هم لجبازی‌شان گل کند و بعد هر تذکرت، بیشتر شلوغ کنند. حالا تصور کن بالاخره از دست بچه‌ها نجات پیدا کردی؛ می‌دانی در واکنش قندکافت، برای ساخت ماده‌ای که با انتقال فعال به میتوکندری وارد می‌شود، لازم است نوعی ماده‌‌ی آلی از یک اسید دوفسفاته، فسفات دریافت کند و می‌خواهی ببینی کدام گزینه در رابطه با این پذیرنده‌ی گروه فسفات صحیح است؛ اما صدای مادرت که تلفنی وضعیت نمرات بچه‌ها و امتیازهای هدایت تحصیلی‌شان را با همکارش بررسی می‌کند، از صدای توی ذهنت بیشتر است. صدای تلویزیون و شبکه پویا، جدال بین مژه‌ها و مردمک چشم و سرفه‌های پی‌درپی را هم خودتان پس‌زمینه‌ی همه‌ی این‌ها در نظر داشته باشید. این آزمون فقط یک قدم با شرایط آرمانی‌اش فاصله داشت آن هم کمبود وقت بود. بحمدالله این هم حاصل شد. نه تنها خودم وقت کم آوردم، بلکه با کلی عجله هم جواب‌ها را وارد کردم تا از پردازش اول جا نمانم. ساعت 12:59 با کمری خمیده و زانوهای سست، در حالی که نفس‌نفس می‌زدم و به صدای تشویق میلیون‌ها ایرانی گوش می‌دادم، با ایمان، تقوی و عمل صالح و علی‌رغم همه‌ی توطئه‌های درباریان، آزمون را ثبت کردم. آمدم نفس راحتی بکشم که فهمیدم به خاطر اختلال سایت، پردازش اول را تا ساعت 13:30 تمدید کرده بودند و تمام این ج و وهایم الکی بوده. این موقع بود که همه‌ی آن هشتاد میلیون ایرانی، ماسک‌هایشان را درآوردند و به مادر پادشاه تبدیل شدند. متوجه شدم تمام این‌ها نقشه‌ی او بوده تا بتواند بیش از پیش در امور داخلی کشور دخالت کند. از سمت راست تصویر هم دخترخاله‌ی پادشاه نگاهمان می‌کرد و می‌خندید. مادرش، که درواقع خواهر مادر پادشاه است، از بچگی آرزوی تاج‌وتخت را داشت و می‌خواست دخترکش را عروس دربار کند تا پسری به دنیا بیاورد و بعد از خوراندن زهر به جای چای به پادشاه، سلطنت به نوه‌اش برسد و نمی‌دانم درنهایت می‌خواست چه چیزی عاید خودش شود. کمی جزئی‌تر به این مسئله نگاه کنیم، همه چیز ریشه در کودکی آن دو خواهر دارد. خواهر مادر پادشاه درمقایسه با خود مادر پادشاه، از همان عنفوان کودکی بااستعدادتر اما ماخوذ به حیاتر بود. از این جهت عرض می‌کنم که ترجیح می‌داد خودش با توانایی‌هایش حال کند و اصراری نداشت آن‌ها را در چشم و چال هر جنبنده‌ای فرو کند. اما مادر پادشاه از آن ‌ها* بود که شبای تابستون، گاهی می‌اومد روی بوم. هر دفعه یه گلی پرت می‌کرد میون خونه‌مون، یعنی زود بیا روی بوم. دلش نمی‌گرفت آروم. طی می‌کردم با چابکی پله‌ها رو ده تا یکی. تا می‌رسیدم اون بالا قایم می‌شد. و همین‌گونه بود که با پدر پادشاه ازدواج کرد. آنقدر به خواهر مادر پادشاه سرکوفت زدند که آن همه معصومیتش تبدیل به کینه شد و تصمیم گرفت هر طور شده جا پای نوه و نوادگانش را در قصر محکم کند. متاسفانه من هم پاسوز نقشه‌های خودخواهانه‌ی این جماعت حریص و پیامدهای اختلافات خانوادگی‌شان شدم.


* کلیک


+ باغ سیب - طاهر قریشی 




مادر پادشاه که بود و چه کرد؟

نرگس هم پاسخ می‌دهد و فلان و اینا.

به مهدکودک خاله نرگس خوش آمدید!

هم ,پادشاه ,مادر ,کند ,صدای ,خواهر ,مادر پادشاه ,کند و ,خواهر مادر ,روی بوم ,دل‌چسبی نیست

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مزرعه نیاک ایرانیان تکنولوژی انتشارات بوعلی, انتشارات آموزشی و پژوهشی بوعلی HajiLand | حاجی لند حسابداری با پایتون 24 لرن | آموزش سئو و بهینه سازی سایت فلوکس فایل وبلاگ صدیقه آخوندی وبلاگ چاپ تدبیر متخصص در زمینه چاپ سابلیمیشن در مسیرناکجا آباد